ساعتي با صفحه سياه

رزا جعفري
roza_jafari@hotmail.com

شماره های سبز رنگ روي صفحه سياه ساعت چشمك ميزدند.صورتش را از صفحه سياه ساعت برگرداند…غلت زد…دستش را بر گردنش كشيد…موها را كمي عقب زد…پشت گردنش خنك شد…دستش را بر شكمش كشيد زانوهايش را داخل شكمش جمع كرد…چراغ را خاموش كرد.پتو را تا زير گردنش بالا كشيد…چشمانش را بست…گوش داد…گرمش بود پتو را كنار زد…صداي پايش را شنيد …يك.دو.سه…پتو را تا زير چانه اش بالا كشيد…چشمانش را بست…هشت.نه.ده…كليد داخل قفل چرخيد…ميدانست كيفش را روي اولين صندلي سمت راست ميگذارد و كتش را پشت صندلي دوم آويزان ميكند…صداي بهم خوردن در كابينت را شنيد…چشمانش را بست…

ـ تو از همون اولم نمي خواستيش.چون به اصرار من بود حالا اينو ميگي!!!
ـ تو حالت خوش نيست نميشه باهات بحث كرد!
ـ چرا؟چون جوابي نداري اينو ميگي؟!من نمي ذارم. نمي خوام. اين مال منم هست.!
ـ مال منم هست !چرا مي خواي بدبختش كني تو كه خودت ميدوني با اين وضعي كه داره اگه بياد يه عمر بدبخت ميشه خودش كه هيچي ما هم….
ـ خوب..! اينو بگو تو خودخواهي ! خودخواه ! فقط خودتو مي بيني ! خودت…
ـ بسه ديگه!!
سرش به سمت چپ خم شد…گوشش صوت كشيد…

شيشه اي شكست…مي دانست كف دستش را روي پيشانيش گذاشته و به سمت عقب ميكشد…صداي بهم خوردن در كابينت را شنيد…چشمانش را بست…

ـ آروم باش .بسه ديگه…
ـ اون…اون…مرده…مرده؟…كشتيمش…من…مال من بود…كجاست؟…كجاست؟
ـ اه ! اين شيشه لعنتي كجاست؟
ـ كجا؟…كجا؟…نه!…نه!…ما كشتيمش…ما…من…تو…ما…ما…بردنش؟…بگو
بيارنش…ترو خدا…نه!…نه!
ـ بيا…بذار…دهنتو باز كن…بذار…بخورش…بخور…بيا آب بخور…بخورش ديگه…
ـ نه! نمي خوام…ديگه نه!…بدش من!…برو…بيارش…نه! نه!…ترو خدا…

سياهي پشت پلكهايش قرمز شد…در كمد باز شد…مي دانست اول دكمه هاي پيراهن آبيش را باز ميكند…صبح از لاي پلكهايش ديده بودكه پيراهن آبي را پوشيده…يقه پيراهن را هم ديده بود…در كمد بسته شد…سياهي پشت پلكهايش برگشت…تشك فنري تكان خورد…بوي ادكلن و سيگار هميشگي…غلت زد…چشمانش را باز كرد…شماره هاي سبز رنگ ساعت دو طرف دو نقطه روي صفحه سياه ساعت چشمك ميزدند…)

رزا جعفری ـ آذر 81
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30340< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي